بازدید: 356 بازدید
ضرب المثل های قدیمی

ضرب المثل های قدیمی

در این مقاله قصد داریم چند نمونه از ضرب المثل های قدیمی همراه با معنی آن را بیان کنیم. هر ضرب المثلی به خاطر یک دلیلی معروف شده است و کاربردی دارد. با ما همراه باشید تا با چند ضرب المثل شیرین ایرانی آشنا شویم.

ضرب المثل های قدیمی

پایت را به اندازه گلیمت دراز کن

محفل-نقاشی-و-گرافیک-13110-56048693239

این ضرب‌المثل یکی از ضرب المثل های قدیمی است که در موارد بسیاری بکار‌ می‌رود و در کل به نگهداشتن حد و حدود در انجام هر کاری اشاره دارد.
البته در اصل این گفته به عنوان پندی مثبت تلقی می‌شود، ولی متاسفانه در مواردی برای توهین و به غلط به ‌کار می‌رود. یعنی هنگامی که شخصی متکبر و صاحب قدرت برای بستن دهان طرف مقابل یا تهدید وی این اصطلاح را استفاده کند.

روزی پادشاهی از راهی می‌گذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده است و چنان خود را جمع کرده که به اندازه گلیم خود درآمده. شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند.
درویش شرح ماجرا را برای دوستان خود گفت. در میان آن جمع درویشی بود، به فکر افتاد که او هم از انعام شاه نصیبی ببرد، به این امید پوست‌تخت خود را بر سر راه شاه پهن کرد و به انتظار بازگشت شاه نشست. وقتی که موکب شاه از دور پیدا شد، روی پوست خوابید و برای اینکه نظر شاه را جلب کند هر یک از دست‌‌ها و پاهای خود را به طرفی دراز کرد بطوریکه نصف بدنش روی زمین بود .
در این حال شاه به او رسید و او را دید و فرمان داد تا آن قسمت از دست و پای درویش را که از گلیم بیرون مانده بود قطع کنند. یکی از محارم شاه از او سؤال کرد که: «شما در هنگام رفت درویشی را در یک مکان خفته دیدید و به او انعام دادید. اما در بازگشت درویش دیگری را خفته دیدید و چنین سیاست فرمودید، چه سری در این کار هست؟»
شاه گفت: «درویش اولی پایش را به اندازه گلیم خود دراز کرده بود اما درویش دومی پاش را از گلیمش بیشتر دراز کرده بود».

این حکایت را به شاه عباس صفوی و شروع استفاده از آن را به بعد از دوران وی نیز نسبت می‌دهند ولی از اشعار زیر که در قرون قبل از دوران صفوی سروده شده‌اند پیداست که این اصطلاح بسیار قدیمی‌تر است.

 یک بام و دو هوا

این مثل را در مواقعی به کار می‌برند که شخصی برای نفع خویش در مورد یک مسئله دو رای متضاد می‌دهد.

در ایام گذشته شبهایی که هوا خوب بود مردم روی پشت‌بام می‌خوابیدند.
می‌گویند زنی شبانگاه بر بالین داماد و دخترش رفت و گفت : هوا سرد است. مهربان‌تر خفتن به سلامت نزدیکتر است.
سپس به سمت دیگر بام که پسر و عروسش در آنجا خوابیده بودند رفت و به آنها گفت: هوا گرم است. اندکی دوری تندرستی را سزاوارتر است.
عروس که هر دو گفته را شنیده بود گفت:

قربان برم خدا را
یک بام و دو هوا را

این سر بام گرما را
آن سر بام سرما را

از آن زمان این گفته ضرب‌‌المثل شد و در موارد دوگانه‌گویی استفاده می‌شود.

همچنین بخوانید:

لیست اسامی پسرانه فارسی

شاه می‌بخشد، شیخ علی خان نمی‌بخشد

fu2846

این هم یکی دیگر از ضرب المثل های قدیمی ایرانی است. گاه پیش می‌آید که از مقام بالاتر فرمانی صادر می‌شود، ولی آن که باید آن را اجرا نماید، فرمان را به مصلحت ندیده و یا از روی بغض و کینه از انجام آن خودداری می‌کند. در این حالت با طنز و کنایه این اصطلاح را برای او به کار می‌برند که در مورد دوم بیشتر استفاده می‌شود.
این اصطلاح به صورت “شاه می‌بخشد، شاه قلی نمی‌بخشد” هم استفاده می‌شود.

پس از شاه عباس دوم پسر بزرگش “صفی میرزا” به نام “شاه سلیمان” در سال ۱۰۷۸ق بر تخت سلطنت نشست و مدت ۲۹ سال با قساوت و بی‌رحمی تمام سلطنت کرد. وی وزیر مقتدر و کاردانی داشت به نام شیخ علی خان زنگنه که از سال ۱۰۸۶ تا ۱۱۰۱ق فرمانروای حقیقی ایران به شمار می‌رفت و چون شاه صفی خوش‌گذران و ضعیف‌النفس بود، همه امور مملکتی را او اداره می‌کرد.

شیخ علی خان شب‌ها با لباس مبدل به محلات و اماکن عمومی شهر می‌رفت تا از اوضاع مملکت با خبر شود. بناها و کاروانسراهای متعددی به فرمان او در گوشه و کنار ایران ساخته شده است که امروزه به غلط “شاه عباسی” نامیده می‌شوند. شیخ علی خان با وجود قهر شاه سلیمان شخصیت خود را حفظ می‌کرد و تسلیم هوس‌بازی‌های او نمی‌شد.

یکی از عادت‌های شاه سلیمان این بود که در مجالس عیش و طرب شبانه، هنگامی که سرش از باده‌ی ناب گرم می‌شد، دیگ کرم و بخشش او به جوش می‌آمد و برای رقاصه‌ها و مغنیان مجلس مبالغ هنگفتی حواله صادر می‌کرد که صبح بروند و از شیخ علی خان بگیرند.

چون شب به سر می‌رسید و بامداد حواله‌های صادر شده را نزد شیخ علی خان می‌بردند، او همه را یکسره و بدون پروا به بهانه‌ی آن که چنین اعتباری در خزانه موجود نیست، بی‌پاسخ می‌گذاشت و متقاضیان را دست از پا درازتر برمی‌گردانید. یعنی “شاه می‌بخشید، ولی شیخ علی خان نمی‌بخشید”.

از آن تاریخ است که عبارت بالا در میان مردم اصطلاح شده است.

سر و گوش آب دادن

این اصطلاح را هنگامی به کار می‌برند که کسب خبر و گردآوری اطلاعات مراد گوینده باشد.

در روزگاران گذشته که حمام عمومی و خزینه‌دار وجود داشت، مردمی که به حمام می‌رفتند ناگزیر بودند که چند ساعت از روز را در صحن حمام به نظافت و شستشوی خود و کودکانشان بپردازند. زنان خانه دار نیز که از نظر معاشرت در بیرون از خانه محدودیت‌هایی داشتند بهترین فرصت را در حمام می‌یافتند تا برای هم سفره دل را بگشایند و رویدادهای هفته‌ای را که گذشت برای یکدیگر تعریف کنند. در حمام‌های زنانه چون زنان در گروه‌های دو‌تایی، سه‌تایی و چهارتایی با هم حرف می‌زدند، سر و صدای زیادی در صحن حمام ایجاد می‌شد و به همین دلیل چون صدای کسی درست شنیده نمی‌شد همگی مجبور بودند حرف‌های خود را با صدای بلند برای یکدیگر تعریف کنند.
کسانی هم که با یکدیگر اختلافی داشتند و گاه هر دو در حمام حضور داشتند از این فرصت استفاده می‌کردند و برای آن که بدانند که آن دیگری پشت سر او چه می‌گوید و چگونه از او بدگویی می‌کند، یکی از آشنایانشان را به بهانه‌ی شستشوی تن به درون خزینه می‌فرستادند تا “سر و گوش آب بدهد”. یعنی وانمود کند که دارد خود را می‌شوید ولی دزدانه به حرف‌ها گوش بدهد و خبرها و بدگویی‌ها را برای فامیل خود ببرد.
به طور کلی در آن روزگار هر کس می‌خواست از اوضاع و احوال و رویدادهای روزهای گذشته در محل باخبر شود با رفتن به حمام و “سر و گوش آب دادن” در خزینه و دزدانه گوش دادن به گفته‌های دیگران که با صدای بلند با یکدیگر حرف می‌زدند، از همه این رویدادها آگاه می‌شد.
بدین ترتیب عبارت “سر و گوش آب دادن” که هم برای جاسوسی کردن و هم برای کسب خبر به کار می‌آمد، رفته‌رفته در میان مردم به صورت اصطلاح در آمد.

زیر کاسه نیم‌کاسه‌ای است

fu4451

برای بیان این معنا که فریب و نیرنگی در کار است از این ضرب‌المثل استفاده می‌شود

در گذشته که وسایل خنک‌کننده و نگاه‌دارنده مانند یخچال و فریزر و فلاکس و یخدان وجود نداشت، مردم خوراکی‌های فاسد‌شدنی را در کاسه می‌ریختند و کاسه‌ها را در سردابه‌ها و زیرزمین‌ها، دور از دسترس ساکنان خانه و به ویژه کودکان می‌گذاشتند. آن‌گاه کاسه‌ها و قدح‌های بزرگی را وارونه بر روی آن‌ها قرار می‌دادند تا از گرد و غبار و حشرات و حیوانات موذی مانند موش و گربه محفوظ بمانند.
اما در آشپزخانه‌ها کاسه‌ها و قدح‌های بزرگ را وارونه قرار نمی‌دهند و آن‌ها را در جاهای مخصوص پهلوی یکدیگر می‌گذارند و کاسه‌های کوچک و کوچک‌تر را یکی پس از دیگری در درون آن‌ها جای می‌دهند. از این رو در گذشته اگر کسی می دید که کاسه‌ی بزرگی در آشپزخانه وارونه قرار گرفته است به قیاس کاسه‌های موجود در زیر زمین، گمان می‌کرد که در زیر آن نیز باید نیم کاسه‌ای وجود داشته باشد که به این شکل گذاشته شده است، ولی چون این کار در آشپزخانه معمول نبوده، در این مورد مطمئن نبود و لذا این کار را حقه و فریبی می‌پنداشت و در صدد یافتن علت آن برمی‌آمد.
بدین‌ترتیب رفته رفته عبارت “زیر کاسه نیم کاسه‌ای است” به معنای وجود نیرنگ و فریب در کار، در میان مردم به صورت ضرب‌المثل در‌آمده و در موارد وجود شبهه‌ای در کار مورد استفاده قرار گرفت.

سنگ کسی را به سینه زدن

سنگ کسی را به سینه زدن یکی از ضرب المثل های قدیمی پر کاربرد است. مراد از سنگ در این اصطلاح، وزنه‌های ساخته شده از چوبی بسیار سنگین است که در زورخانه‌های ایران، پهلوانان با برداشتن آن‌ها که در ورزش باستانی “سنگ گرفتن” نامیده می‌شود، بدن خود را قوی و نیرومند می‌سازند.
“سنگ” در گذشته واقعا از “سنگ” بوده است، اما امروزه دو لنگه وزنه‌ی چوبی است از چوب بسیار سنگین و هر لنگه‌ی آن از بیست تا چهل کیلو‌گرم وزن دارد.
در “سنگ گرفتن جفتی” ورزشکار به پشت دراز می‌کشد و دو لنگه‌ی سنگ را با هم بالا می‌برد و پایین می‌آورد و هر بار بدون آن که ته سنگ به زمین بخورد آن را به سینه‌ی خود می‌زند و دوباره بالا می‌برد.
در قدیم در هر زورخانه‌ای چند سنگ در وزن‌های گوناگون وجود داشت و هر ورزشکار به تناسب نیرو و زور بازویش یکی از آن‌ها را برای “سنگ گرفتن” انتخاب می‌کرد. پهلوانان اندکی نیز وجود داشتند که سنگ‌های مخصوص به خود داشتند که کسی جز خودشان نمی‌توانست آن ها را بالا بکشد و اگر پهلوانی آن سنگ را یعنی “سنگ دیگری” را به سینه می‌زد، احتمال داشت که آن سنگ به دلیل سنگینی فوق‌العاده‌اش به روی سینه‌ی آن پهلوان مغرور و کم تجربه سقوط کند و به او آسیب وارد کند. از این رو عاقلان او را از این کار برحذر می‌داشتند که از روی احتیاط و برای حفظ سلامت خود و نیز برای رعایت حد و مرز پهلوانی، “سنگ دیگری را به سینه نزند”.
این عبارت رفته رفته از گود زورخانه به کوی و برزن و خانه و کاشانه وارد شده و در میان مردم به اصطلاح تبدیل شده است، با این تفاوت که در گذشته بر سر غرور و خودخواهی کسی بوده است و با این اصطلاح کسی را از انجام کاری که متناسب با او نبوده است بر حذر می‌داشته‌اند، و امروز در معنی هواداری و جانب‌داری و پشتیبانی از کسی به کار می‌برند.

ای همه سیم‌تنان سنگ تو بر سینه زنان
تلخکام از لب میگون تو شیرین دهنان

از کوره در رفتن

unnamed

وقتی کوره‌های آهنگری برای جدا کردن آهن از سنگ آهن و یا گداختن آهن روشن می‌شود، لازم است که درجه حرارت کم‌کم بالا برود تا آهن سرد به تدریج گرم و گداخته و مذاب شود، زیرا آهنی که ناگهان در حرارت شدید قرار بگیرد سخت گداخته شده و سپس با صداهای مهیبی منفجر و به بیرون کوره پرتاب می‌شود، یعنی “از کوره در می‌رود”.

از این رو برای توصیف رفتار افرادی که به سختی خشمگین شده و از کوره اعتدال خارج شده و به طور غیر طبیعی و سریع خشمگین می‌شوند از این اصطلاح استفاده می‌شود.

تعارف شاه عبدالعظیمی

در مواردی که تعارفی غیر واقعی بوده و از دل برنیاید به شوخی یا جدی از این اصطلاح استفاده می‌شود.

درگذشته تهرانی‌ها در شب یا روز جمعه به زیارت شاه عبدالعظیم می‌رفتند و بخاطر نزدیکی راه همان روز دوباره به تهران برمی‌گشتند. اهالی شهر ری با اینکه کاملا مطمئن بودند که زایر تهرانی به خاطر نزدیکی راه حتما بعد از زیارت به تهران برمی‌گردد با اصرار زیاد او را دعوت به ماندن می‌کردند و به «حضرت شاه عبداعظیم» قسم می‌دادند که شب را نزد آنان به سر ببرد و البته تهرانی‌ها دعوت را نپذیرفته و به تهران برمی‌گشتند.
بدین ترتیب عبارت تعارف شاه عبدالعظیمی رفته رفته به صورت اصطلاح طنز درآمد و تبدیل به ضرب‌المثل شد.

حرفش را به کرسی نشاند

حرفش_را_بر_کرسی_نشاندن

هرگاه کسی در اثبات نظر خود پافشاری کند و سرانجام آن را به دیگری بقبولاند و یا تحمیل نماید، می‌گویند :”سرانجام حرفش را به کرسی نشاند”.

در گذشته پس از آن که بین خانواده عروس و داماد راجع به مهریه و شیربها توافق حاصل می‌شد و قباله عقد را می‌نوشتند، بین عقد و عروسی فاصله زمانی کمی بود و در ظرف چند روز مراسم عروسی را تدارک می‌دیدند و عروس را بزک کرده و به دلیل نبودن مبل و صندلی، بر کرسی می‌نشاندند و در معرض دید و تماشای اقوام قرار می‌دادند.
عروس هنگامی بر کرسی می‌نشست که پیشنهادات پدر ومادر عروس مورد قبول خانواده داماد واقع شده و به کرسی نشانیدن عروس دال بر تسلیم خانواده داماد در مقابل پیشنهادات خانواده عروس بود.
لذا از آن پس دامنه معنی و مفهوم به کرسی نشانیدن حرف گسترش پیدا کرد و اصطلاح اندک اندک دامنه‌ی معنایی گسترده‌تری یافت و به معنای قبولاندن حرف و عقیده به کار رفت.

هرکه بامش بیش برفش بیشتر

می‌گویند که در روزگاران قدیم پادشاهی بوده که در اثر بیماری درمی‌گذرد. چون وارث و جانشینی نداشته، قبل از مرگ وصیت می‌کند تا فردای آن روز اولین کسی را که وارد شهر شد بر جایگاه قدرت بنشانند و او را پادشاه جدید شهر معرفی کنند.
فردای آن روز مردم و امرا طبق دستور شاه درگذشته، بر دروازه شهر منتظر می‌مانند و از قضا اولین نفری که وارد شهر می‌شود گدایی بوده که در تمام عمر تنها اندوخته‌اش خرده پولی بوده و لباس کهنه‌ای. بنا بر وصیت، او را تکریم کرده و به عنوان شاه جدید معرفی می‌کنند و بر تخت پادشاهی می‌نشانند.
روزها می‌گذرد و این گدا که حالا شاه شده و البته معتبر، بر تخت می‌نشیند و امور را اداره می‌کند. تا اینکه برخی از امیران شهر و زیردستانش سر ناسازگاری با او بر می‌دارند و با دشمنان دست به‌ یکی می‌کنند و شاه تازه هم که توان مدیریت امور را از کف داده برای حکومت، به مشکل برمی‌خورد.
در همین ایام یکی از دوستان دیرینش که از قضا رفیق گرمابه و گلستانش بوده، وارد شهر می‌شود و می‌شنود که رفیقش پادشاه آن دیار است. برای تجدید دیدار و البته عرض تبریک نزد او می‌رود.
پادشاه جدید در پاسخ تبریک و تعریف و تمجید دوستش می‌گوید: ای رفیق بیچاره من، بدان که اکنون حال تو بسیار از من بهتر است. آن زمان غم نانی داشتم و اینک تشوش جهانی را بر دوش می‌کشم. سختی‌ها و رنج‌های بسیاری را متحمل گشته‌ام.
و رفیقش در پاسخ وی می‌گوید: هرکه بامش بیش، برفش بیشتر.

از آن به بعد این ضرب‌المثل را معمولا در مورد افرادی به کار می‌برند که به لحاظ ثروت، یا مقام و شغل در جایگاه رفیع وبالایی بوده ولی از بابت سختی‌های ناشی از آن جایگاه در زندگی و یا کار و … شکایت داشته باشند.

دست و پای کسی را توی پوست گردو گذاشتن

هنگامی که شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون دوراندیشی و بررسی به آن اقدام کند و بدین ترتیب در بن‌بستی گرفتار آید، درباره‌ی او می‌گویند که: «دست و پایش را در پوست گردو گذاشتند». یعنی کاری دستش داده‌اند که نمی‌داند چه بکند.
ضرب‌المثل “دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن” در ابتدا درباره‌ی انسان نبوده و کاربردی برای او نداشته است، بلکه به جای واژه‌ی کسی در این اصطلاح، واژه‌ی گربه قرار داشته است. یعنی این دست و پای گربه بوده که توسط افرادی بی‌انصاف و حیوان‌آزار در پوست گردو قرار می‌گرفته است.
« . . . سابقن افراد بی‌انصافی بودند که وقتی گربه ای دزدی زیادی از آذوقه منزلشان می‌کرد، گربه را گرفته و قیر را ذوب کرده در پوست گردو می‌ریختند و هر یک از چهار دست و پای او را در یک نصفه پوست گردوی پر از قیر فرو می‌بردند و سپس او را رها می‌کردند. گربه بینوا در این حال، هم به زحمت راه می‌رفت و هم چون حالا دیگر صدای پایش را همه‌ی اهل خانه می‌شنیدند، از انجام دزدی باز می‌ماند”.
این گربه با این حال روزگاری پیدا می‌کرد که نه تنها دزدی از یادش می‌رفت، بلکه چون کسی هم چیزی به او نمی‌داد از شدت درد و گرسنگی تلف می‌شد.
این روش و ابتکار نابخردانه نسبت به این حیوان بی‌گناه که در نهایت بی‌انصافی بوده است، رفته رفته شکل ضرب‌المثل یافته و امروزه در مواردی به کار برده می‌شود که کسی را با مشکلی رو به رو کنند که “نه راه پیش داشته باشد و نه راه پس